مــــــــــاهـیـ ترین ماهــــــی ...

و خدایی که بشدت کافیست...

و اینجا کسی به ارامی فرو می پاشد...

چهارشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۵۹ ق.ظ

به ساعتی که همینجوری بی هدف سپری میشه نگاه میکنم ...

و پوزخندی میزنم به ادمی که این روزا حالش خوب نیست ...

به ادمی نگاه میکنم که میخواست دنیا رو فتح کنه ...

میخواست خودش یه دنیای تازه بسازه ...

اونی که میخواست قلمش ذهن همه ی ادمای روی زمینو درگیر کنه ...

میخواست ثابت کنه که میتونه ...

میتونه بخنده ...

میتونه ببینه و دم نزنه ....

میتونه بگه گور بابای دنیا و غماش...

میتونه جلوی همه سر بلند کنه و بگه اگه بخوایین میشه ...

میتونه به رویاهاش برسه ...

و وقتی که میرم جلوی آینه ، صورت زردی رو میبینم که ته چشای تیره اش چیزی به غیر از امید موج میزنه ...

چی شد که به اینجا رسید ...

چی شد که دیگه نتونست دووم بیاره ...

چی شد واقعا ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۱۶
حسان حسانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی